عاشقی 2

-نمیخوام لطفا دیگه به این شماره زنگ نزنید وگرنه مجبور میشم خطمو عوض کنم....

 

تلفنو قطع کردم و بلند بلند زدم زیر گریه

جوری که مامانم اومد بالا و منو دید

-نازنین چت شده؟

-هیچی فقط دلم گرفته

-حالا چرا اینطوری گریه میکنی؟

-بیخیال مامان میخوام تنها باشم

-باشه حالا دیگه گریه نکن

نمایش بیشتر در ادامه مطلب

ادامه نوشته

عاشقی

رفتم جلو در ک سیاوش(پسر داییم) و ببینم کسی پیشش بود منم رفتم کنارشون ازش پرسیدم چند سالته هم سن بودیم... چند روز بعد سیاوش و دیدیم ازش پرسیدم پسره چیزی بهت نگفته؟ ازش شمارمو خواسته بود ک گفته بود با کسی دوست نمیشه/اخه من 3 سالی میشد با هیچ پسری نبودم/دیگه حرفی نشد در موردش تا ی مدتی... ی شب ک همگی خونه ی مامان بزرگم بودیم ازش پرسیدم بازم چیزی بهت گفته ک دوباره گفته بوده به سیاوش گفتم شمارمو بده بهش.وقتی فرستادش همون موقع بهم اس ام اس داد منم 

نمایش بیشتر در ادامه مطلب

ادامه نوشته