هعيي
بعد از مدت ها دیدمش!!!دستامو گرفت و گفت چقدر دستات تغییر کردن...
خودموکنترل کردم وفقط لبخندے زدم....
تودلم گریہ کردموگفتم:
بے معرفت!!!
دستاے من تغییر نکردن.
دستات بہ دستاے یکے دیگہ عادت کردن.

+ نوشته شده در یکشنبه هشتم دی ۱۳۹۲ ساعت 12:55 توسط MoRtEzA
|